18 ماهگی...
امروز شنبه 23 فروردین1393.
ساعت 8/5 صبحه ومحسن هنوز از خواب بیدار نشده.
بالاخره امروز فرصت کردم بیام و اینجا چیزی بنویسم.
محسن عزیزم 18 ماه و 10 روزشه.کوچولومون 1 سال و نیمه شده.
محسن عزیزم قلب مامان و بابا برای شما میتپه و هر ان قدر که بگویم دوستت داریم کم گفتم...!
هفته گذشته رفتیم و واکسن 1/5 سالگی محسن را زدیم.پسرم خیلی شجاعه خیلی گریه نکرد...!
وزن : 10/600 کیلوگرم
قد : 79 سانتی متر
دور سر : 48/5
نوبت بعدی بهداشت هم دیگه 2 سالگی محسن انشاالله .
از تعطیلات نوروز بگم:
رفته بودیم بروجرد پیش مامان جون و چند روزی هم خرم اباد خونه دایی بهرام.خوب بود به هممون خوش گذشت.
.صدای کلاغ:
محسن هم چند روزه خودش یاد گرفته صدای کلاغ در میاره .این را از خود کلاغ ها یاد گرفته و خیلی قشنگ مثل خودشون صدای کلاغ را از ته گلو ادا میکنه.هر وقت هم کلاغ ها دارن قار قار میکنن محسن هم میگه قار قار..
.نماز خواندن:
محسن خوب نماز میخونه از توی بروجرد یاد گرفته رکوع هم بره.یه چیزهایی میگه ..رکوع و سجده هم میره..
.به به:
شبها خیلی به به میخوره...! نمیدونم باید چی کار کنم..؟! نگران دندوناش هستم. البته خودم هم سختمه .شبها 3 تا 4 بار بلند میشه و قورت قورت به به میخوره!!! آخه سر شب هم ما شالله مفصل شام میخوره معمولا. نمیدونم گشنه مشه نصف شب یا تشنشه..؟
توی بروجرد خوب میخوابید .نهایتا 1 یا 2 با بیدار مشد و به به میخورد.نمیدونم چرا توی خونه خودمون اینجوریه!
اشکال نداره 1 سال و نیم به به خوردی..نوش جونت 6 ماه دیگه هم نوش جون بفرما عزیز دل مامان و بابا...
.پرت کردن:
جدیدا رفتی تو فاز پرت کردن.به جای اینکه با اسباب بازیهات بازی کنی اونارو پرت میکنی!
.حرف زدن:
مامان و بابای غلیظی میگی و دد...به "به به" هم میگی "د" (با فتحه تلفظ میشه).و دیگه بقیه چیز ها رو به زبون خودت حرف میزنی.
.میوه خوردن:
سیب خیلی دوست داری .مخصوصا اگه درسته بدم دستت خوشحال میشی. طالبی(ملون) وآناناس و موز و پرتقال هم دوست داری .
.بازی با کامپیوتر بابا:
این روزها گیر دادی به کامپیوتر بابا و از صندلی میری بالا و مانیتور را روشن میکنی و شروع میکنی فشار دادن دکمه های کی بورد. ما صندلی را دورتر از میز کامپیوتر میگذاریم که تو ازش بالا نری ولی خودت صندلی را میکشونی ومیبری کناز میز و ازش بالا میری(صندلی چرخ داره)یه وقت هایی هم دستت روی کی بورد و پاهات روی صندلی کشیده شده آخه صندلی سر خورده و رفته عقب...!
سعی میکنیم در اتاق را ببندیم .آخه میترسیم صندلی از زیر پات خدای نکرده در بره و بیفتی زمین.
محسن بیدار شد...!