محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

محسنم را از شیر گرفتم...

1393/7/4 17:36
نویسنده : پریسا
506 بازدید
اشتراک گذاری

امروز جمعه 4 مهر 1393.

خیلی سخت بود بعد از 2 سال به جگر گوشه ام گفتم:" دیگه به به تلخ شده اه اه شده."محسن اولش بغض کرد و کمی گریه کرد ولی وقتی ضربدر روی سینه هایم را دید باورش شد که به به مامان اه اه شده .حتی حاظر نشد امتحانش کنه. خودم هم کمی گریه کردم ولی چاره  چیه...! ( با چسب سفید مخصوص پانسمان روی هر دو سینه ام ضربدر زدم)

ظهر پنج شنبه 3 مهر 1393 مطابق با 29 ذی القعده 1435  سه مرتبه "سوره یس" را تلاوت کردم و به حضرت فاطمه (س) همه مادران مقرب درگاه خداوند تقدیم کرده و از ایشان کمک خواستم.وهمزمان با آن از هر دو سینه به محسن شیر دادم و بر اناری شیرین که مامانجون بهم داده بود دمیدم. تا از این انار به محسن بدم .این آخرین باری بود که به محسن شیر دادم.محسن هم توی بغلم خواب رفت.

 

وقتی بیدار شدکمی بازی کرد و بعد بهانه شیر را گرفت بهش گفتن که به به تلخ شده و...بغضی کر د و هر دو شروع کردیم به گریه کردن. بالا خره من خودم را کنترل کردم و انار شیرین را بهش دادم ولی نخورد.به همین خاطر آبش را گرفتم و  بهش دادم بخوره.کمی از این آب انار خورد و دیگه سراغ به به را نگرفت.

از دیروز تا حالا چند باری بهم گفته:"مامان دم"ولی وقتی بهش یاداوری کردم که به به دیگه اه اه شده بنده خدا بهانه نمیگیره گویا کاملا با این قضیه کنار اومده.

خدا را شکر .10روز دیگه 13 مهر 93 دو سال گل پسرم تمام میشه.البته 26 شهریور 93 دو سال قمری محسن تمام شده است .به همین خاطر از حدود یک هفته قبل توی منشاد دیگه روز ها به محسن شیر نمیدادم.هر وقت به به میخواست سرگرمش میکردم اون هم خیلی سراغ به به را نمیگرفت.

ما حدود 20 روز مسافرت بودیم. 18 شهریور عروسی ژاله دختر عموم در بروجرد بود ما 14 شهریور به بروجرد رفتیم.و بعد از عروسی 19 شهریور با مامان عازم قم شدیم یک شب خونه مامان جون خوابیدیم و صبح زود از آنجا راهی یزد شدیم و به منشاد پیش بابا احمد و مامان عزیر رفتیم.در منشاد بود که تصمیم گرفتم شیر روزانه محسن را قطع کنم چراکه اونجا سر گر می زیاد بود و محسن سرش گرم بازی بود.ولی شبها به محسن شیر میدادم یکبار موقعی که میخواست بخوابد و بار دوم نصفه شب که بهانه شیر را میگرفت.از آنجا شنبه 29 شهریور به شیراز رفتیم و دیداری با خاله معصومه و دختر خاله های عزیزم تازه کردیم .الناز کوچولوی زهره هم حدود 20 روزش شده بود قدم نو رسیده اش را مبارک باد گفتیم.سه شب شیراز بودیم و از آنجا به همراه مامانجون که پیش از  ما به شیراز آمده بود با قطار به تهران برگشتیم.ماشین را هم با قطار به تهران فرستادیم.صبح پنج شنبه حدود ساعت11 به خانه مان در تهران رسیدیم و من در همین روز آخرین شیر محسن را حدود ساعت 2 بعد از ظهر دادم.

در کل مسافرت خوبی بود بسیار به هممون خوش گذشت. خدا را شکر...!

کلمات جدید:

آلو را میگه.

مامان عزیز و

بابا احمد: بابا عزیر ..

 

پسندها (4)

نظرات (0)