محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

11 ماهگی...

1392/7/10 11:09
نویسنده : پریسا
802 بازدید
اشتراک گذاری

امروز  یکشنبه 3 شهریور 92.

10 روز دیگه 11 ماهگی گل پسر تمام میشه و پا توی 12 ماهگی میگذاره.

11ماهگیت رو با یک بیماری ویروسی شروع کردی.3 شبانه روز تب داشتی و بعد رفتیم بروجرد.از روز چهارم  هم بدنت پر از دونه های قرمز شد که بعد از چند روز خودش از بین رفت.

توی 11 ماهگی بیشترش بروجرد بودیم. باباجون 15 مرداد ماه 92 به رحمت خدا رفت.من و محسن تا مراسم سه شب جمعه اونجا موندیم .عصر روز جمعه اول شهریور با بابایی به تهران برگشتیم.

اتفاقات خوب هم افتاد :

دندان ششمت درومد.(دومین دندون سمت راست بالا ).

خیلی بهتر تاتی تاتی میکنی .دستت رو به دیوار  مبل و یا هر چیز دیگه ای میگیری و راه میری به کمک مامان و بابا هم خوب میتونی راه بری.

قبلا فقط وقتی بغلت میکردیم و بهت میگفتیم "بپر ...بپر.." همونجا توی بغل سرت رو بالا میگرفتی و بالا وپایین می پریدی .حالا هر جا که باشی وقتی مامان بهت  میگه "بپر...بپر..."  میخندی و همونجا دستت رو به میز یا صندلی میگیری و بالا و پایین میپری.

وقتی خوابت میاد سرت رو روی زمین میذاری و دراز میکشی ..میخندی و ادا درمیاری و غلت میزنی. بلند میشی و دور خودت میچرخی و دوباره سرت رو روی زمین میذاری و غلت میزنی...

از غذاهای خودمون هم چند باری بهت دادم.انگور یاقوتی واست دون میکنم میذارم جلوت خودت برمیداری و میخوری .سیب هم خودت میتونی بخوری.

کلی بزرگتر شدی مامانی....

                                          "ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله"

 

 

راه رفتن بدون کمک:

امروز شنبه 9شهریور92.

محسن کوچولو دیشب جمعه8شهریور92  برای اولین بار چند قدمی را به تنهایی و بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه رفتی .هم من شوکه شدم و هم خودت کلی ذوق کردی و این کار را چند بار دیگه تکرار کردی.دستت رو بالا میگرفتی و چند قدم برمیداشتی و میپریدی تو بغل مامان.بعدش بابا هم اومد نشست پیش ما و شما فاصله حدود 2 متری بین من و بابا را به تنهایی طی میکردی و یک بار میومدی بغل من و بار بعد میرفتی بغل بابایی.ما همه خوشحال بودیم.

این روزها کا دیگه ای که انجام میدی اینه:چهار پایه کوجک سفید رو میذاری کنار مبل دستت رو به مبل میگیری و بعد روی اون بالا و پایین میری و کیف میکنی.

 

امروز سه شنبه 12شهریور92.

فردا به امید خدا 11ماهگی گل پسر تمام میشه و پا توی 12 ماهگی میگذاره.

دیشب واسه محسن اینو خریدیم .کلی باهاش راه میره وذوق میکنه.اعتماد به نفسش هم تو راه رفتن بیشتر شده.

البته این هدیه تولد 1سالگی محسن هست از طرف مامان جون و بابا سعید که 1 ماه جلوتر واسش خریدیم.

محسن جدیدا با آهنگ خودش رو تکون تکون میده.خیلی ماشاالله بانمک شده.

 

امروز پنج شنبه 4مهر92.

دیگه چیزی نمونده به پایان 1 سالگی گل پسرم... آقا محسنم....فقط 8 روز دیگه تا روز تولدت باقی مانده.

درست و حسابی راه افتادی و دیگه چهار دست و پا راه نمیری.

مامان وبابا زیاد میگی.

بازی کلاغ پر را یاد گرفتی تا میگم کلاغ.... پر... انگشتت رو روی زمین میزاری و بعد میبریش بالا و میخندی.به محسن...پر.. که میرسیم میخندی و با مامان دست میزنی...مامانم میگه: محسن که پر نداره ...باباش خبر نداره...

وقتی میگم خداحافظی کن دستت رو میبری بالا وتکون میدی.بای بای کردن را هم بلد شدی.

وقتی بابایی میخواد بره سر کار اگه باهات خداحافظی نکنه ناراحت مبشی و گریه میکنی ولی اگه باهم دست بدین و خداحافظی کنین دیگه چیزی نمیگی.

میری می ایستی پشت پنجره و به بیرون نگاه میکنی.به درختهای چنار..گربه ها ...کلاغ ها و آدمها و ماشین ها نگاه میکنی وچند دقیقه همونجا سرگرم میشی.

 

امروز چهارشنبه 10مهر 92.

3روز دیگه تا پایان اولین سال زندگی گل پسر باقی مونده.

توی این روزها علاوه بر کلاغ پر ..اتل متل توتوله هم یاد گرفتی.وقتی شروع میکنیم به خواندن اتل ..متل..توتوله...میخندی و دو تا دست کوچولوت رو میزنی روی پاهات و بعدش دست میزنی.

وقتی اسم پیشی میاد با عجله میری به سمت پنجره  و به بیرون نگاه میکنی که گربه ببینی.

وقتی میگم پیتیکو..پیتیکو...خودت رو به حالت اسب سواری تکون تکون میدی و اگه اسب کوچولوی صورتی دستت باشه اونو تکون تکون میدی.

هفتمین دندانت هم سرش بیرون زده.(دومین دندان پایین سمت راست).

از مهره های لگو و فنجان های در هم رونده و تشخیص اشکال خیلی خوشت میاد کلی باهشون سرگرم میشی.کلا همه اسباب بازیهات رو دوست داری و با همشون بازی میکنی.

به تلویزیون و کارتون هم علاقه داری.تیتراژ برنامه خردسال شبکه پویا(آواز بره ناقلا) نقاشی نقاشی.باب اسفنجی و بعضی از تبلیغات بازرگانی توجهت رو جلب میکنه و هر کجا خانه که باشی میدویی میای و نگاه میکنی.

عجیب به شنیدن قران و اذان علاقه داری.وقتی از تلویزیون تلاوت قران یا اذان پخش میشه با دقت نگاه میکنی و گوش میدی و بیشتر وقتها میری میچسبی به تلویزیون تا از نزدیکتر نگاه کنی. خدا را شکر امیدوارم همیشه به شنیدن وخواندن قران علاقه مند و بهترین عمل کننده به قران باشی. ان شاالله.

تا اسم ددر میاد میدویی سمت در که بریم بیرون.

جدیدا" میری روی شیرت میشینی تا ما هلت بدیم .آخه خودت هنوز بلد نیستی با پاهات شیرت را برونی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)