محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

13 ماهگی...

1392/9/11 14:15
نویسنده : پریسا
495 بازدید
اشتراک گذاری

امروز شنبه 18 آبان 92. رور پنجم محرم.

چند روز که 13 ماه گل پسرم هم تمام شده و امروز 13 ماه و 5 روزشه.

کارهای جدید:

.پوشیدن دمپایی مامان وبابا:

دمپایی مامان یا بابا را میپوشی و راه میری.گاهی فقط یک لنگشو میپوشی...گاهی هم هر جفتشو...!

.صندلی ماشین:

واست صندلی ماشین خریدیم.به نظر میرسه که ازش بدت نیومده .چند دفعه توی این روزها با ماشین بیرون رفتیمو شما توی صندلی خودت نشستی خیلی هم نق نزدی .فقط دیشب که از خونه مامان عزیز برمیگشتیم چون خوابت میومد شروع کردی به نق زدن.به بابایی گفتم برات قران بذاره که گوش بدی از صدای قران خوشت میاد .آروم شدی و نزدییهای خونمون که رسیدیم دیگه خوابت برده بود.

.شیرسواری:

یک بند به گردن شیرت بستم که بشه شیرت را با بند بکشیم.میری میشینی روی شیرت و مامان یا بابا میکشنت خیلی خوشت میاد هر از گاهی هم دستت را میگذاری روی دماغ آقا شیره تا آهنگ بزنه .اصلا از شیر سواری خسته نمیشی.

خودت هم روی شیرت میشینی و عقب عقب حرکت میکنی.

.دد:

بر وزن دد حرفای زیادی میزنی.

دوست داری انگشت مامان یا بابا را بگیری و با همدیگه توی خونه راه بری و همزمان با راه رفتن دد را تکرار میکنی.البته وقتی بیرون میریم اصلا دوست نداری کسی دستت را بگیره .می خوای آزاد باشی هر جا دوست داری بری .ولی خوب نمیشه مامان جان بیرون خطر ناکه...واسه همین بیشتر با کالسکه میبرمت بیرون .اینجوری هم مامان راحت تره و هم خودت کالسکه سواری را هم خیلی دوست داری .کل مدت زمانی که سوار کالسکه هستی آروم میشینی و چیزی هم نمیگی.

.تلفن حرف زدن:

 گوشی تلفن خونه و یا گوشی تلفن اسباب بازیت را بر میداری ومیگذاری روی گوشت و خیلی جدی با تلفن صحبت میکنی ..خیلی حرف میزنی و از زیر چشم گاهی یه نگاهی هم به مامان میندازی.

.صحبت کردن:

حرف زدنت  خیلی جالب شده. یه چیزایی سر هم میکنی میگی و خیلی با جدیت هم صحبت میکنی ...البته به زبون خودت.ما که نمبفهمیم داری چی میگی...!

.نشستن توی شومینه:

خونه مامان جون یا مامان عزیز که میریم شومینه دارن.شما هم دوست داری بری بشینی توی شومینه.

.غذا خوردن:

ماشاالله خوب غذا میخوری.البته دیگه با شیر مامان هم سیر نمیشی.وقتی پارچه زیر سفره را میندازم میدویی میری میشینی روش.منتظر میشی مامان واست غذا بیاره.خودت هم دهنت را باز میکنی تا مامان هر چه زودتر غذا دهنت بذاره.یه خورده که ته دلت گرفت دیگه بلند میشی میری توی خونه یه دوری میزنی و بعد دوباره با دهن باز میای پیش مامان تا غذا دهنت بذارم.چند قاشقی هم اینجوری میخوری تا بالاخره  سیر بشی.وقتی سیر شدی دیگه دهنت را باز نمیکنی.

.میوه خوردن:

 توی میوه های فصل پاییز سیب و انگور و نارنگی را خوب میخوری و توی خشکبار خرما پیارم و توت خشک را دوست داری. انار هم اگه شیرین باشه  میخوری ولی انار ترش را دوست نداری.گلابی هم خیلی دوست داشتی که الان دیگه فصلش تموم شده.البته چیز دیگه ای  را هنوز امتحان نکردم.

پسته هم دوست داری البته اگه مامان حوصله آسیاب کردنش را داشته باشه.

.گفتن به به:

 زمانی که میخوام بهت به به بدم خیلی خوشگل میگی "به" یه به کشیده میگی اینجوری: "ب.......ه" و این را چند بار تکرار میکنی. زمانی که میخوام بهت غذا یا هر خوراکی دیگه ای را بدم هم به اون خوراکی اشاره میکنی و میگی :"ب......ه"یعنی زودی به من از اینا بده بخورم.گاهی هم یادت میره و به جای "ب.....ه" میگی "د......ه".

.نشستن روی توپ:

2 تا توپ پلاستیکی بادی داری . توپت را توی کنج دیوار گیرش میندازی که عقب نره بعدش میشینی روش و بپر بپر میکنی وکلی کیف وخنده...

امروز یکشنبه 26 آبان92. روز 13محرم.

تاسوعا وعاشورای امسال هم گذشت و من خیلی نتونستم در عزای سید شهدا گریه کنم.همش داشتم دنبال محسن کوچولو میدوییدم.به هر حال انشاالله خداوندهمین اندک را  از ما قبول کند.

.ناز و نوازش کردن:

چند روز پیش بهت گفتم:"مامان را ناز کن ..."در کمال تعجب دیدم که شروع کردی صورت مامان را ناز و نوازش کردن....فکر نمیکردم بلد باشی.چند بار دیگه هم امتحان کردم . گفتم:"محسن بابا را ناز کن.." و شما باز تکرار کردی وشروع به ناز و نوازش کردن صورت بابا. تازه فهمیدم ناز کردن را هم بلدی و ما نمیدونستم..!

.میفهمی بهت چی میگیم:

اینو بیار ...اینجا بشین ...اسباب بازیت را بردار...بیا غذا بخور...آب میخوری ..بیا بازی کنیم..موهات را شانه بکن ..بیا پیش مامان ..برو پبش بابا...بیا اینجا لالا کن...دمپایی بپوش...اینو بده به مامان...اخه تفش بکن... برو روی شیرت بشین...در را ببند ..چراغ را روشن کن ...به این دست نزن...جیزه...و از این جور چیزها...

امروز سه شنبه 5 آذر 92.

بالاخره هفته گذشته  محسن کوچولو را بردیم یه آتلیه نزدیک خونمون  وچندتایی عکس گرفتیم .عکسها بد نشدن.هر وقت چاپ شدن اینجا هم ازشون میذارم.ولی چه گرون بود.. 7 عکس انتخاب کردیم واسه چاپ شد 98000تومان...!!!تعجب

دیگه چیزی نمونده 14 ماهگی گل پسرم هم تموم بشه..و روز به روز محسنم شیرینتر و فهمیده تر میشه.

ماشا الله لاحول و لاقوه الابالله...

امروز دوشنبه 11 آذر 92.

.چهارپایه سفید کوچولو:

یه چهار پایه سفید کوچولو توی خونه هست اونو خیلی دوست داری دیگه شده مال خودت. همش میری روی اون میشینی یا می ایستی.وقتی روی چهار پایه ایستادی خیلی خوشحال میشی احساس غرور و موفقیت بهت دست میده...همش با خودت از ور اتاق به اونور میبریش و کلی باهش بازی میکنی .

.حمام رفتن:

چند دفعه آخری هم که بردمت حمام دیگه برای شستنت روی پای خودم نمینشونمت.دمپایی میپوشی  وهمون چهار پایه را برات میذارم توی حمام میری ومیشینی روش و تا آخر حمام کردنت از جات تکون نمیخوری.البته  دو سه تا از آسباب بازیهات را برات میارم (اردک و فیل و..)و همینطور که من مشغول شستنت هستم شما هم مشغول آب بازی ..یه دستت اردک را میگیری و دست دیگه فیل را و اونا را هی فرو میکنی توی آب تشت و در میاری.اصلا هم دوست نداری حتی برای یک لحظه که مامان میخواد دستات را با صابون بشوره اونها را ول کنی و گریه میکنی خوب منم خیلی سریع دستات را میشورم و اساب بازیتو تو دستت میذارم.در مورد دمپایی هم هینطور دوست نداری حتی یک لحظه اونا را از پات در بیارم .ولی چاره چیه بالاخره مامان باید کف پاهای کوچولوت را هم صابون بزنه.اصلا هم دوست نداری در طول حمام کردنت از روی چهار پایه بلندت کنم...!!! زمانی که آب روی سرت میریزم که سرت را بشورم هم گریه میکنی به جز این دفعه آخری یعنی دیروز .آب که روی سرت ریختم خوشت نیومد و کمی نق زدی ولی مثل دفعات قبل گریه نکردی...! امیدوارم پذیرفته باشی که سر شستن هم جز حمام کردنه.

.شانه کردن موها:

یه برس کوچولوی آبی رنگ داری که قبلا میدادی به مامان تا موهات را شانه بزنه ولی جدیدا اشاره میکنی که  بده خودم میخوام موهامو شانه کنم وخودت برس را روی موهات میکشی..

.اشاره کردن:

هر چیزی را که میخوای به اون اشاره میکنی تا مامان بهت بده...

.گفتن "نیست"و"رفت":

تازگیها هر وقت غذا یا میوه توی بشقابت تموم میشه خیلی خوشگل و با ناز میگی :"نیس"یعنی نیست. تمام شد.دو دستت هم  یه مدلی تکون میدی. اسباب بازیت را هم یه جایی مثل پشت تخت یا مبل میندازی و میگی"رف"یعنی رفت.البته به آبی هم که توی سوراخ دستشویی میره اشاره میکنی و میگی "رف".

 

عزیز دلم ...محسنم...دوستت دارم ...دوستت دارم... هیچ وقت تنهات نمیذارم....تو هم هیچ وقت مامان رو تنها نذار....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)