محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

17 ماهگی...

1392/12/27 16:27
نویسنده : پریسا
602 بازدید
اشتراک گذاری

امروز شنبه 17 اسفند 62.

محسن کوچولو 17 ماه و 4 روزشه.

. رفتن به پارک:

محسن مامان ...تقریبا هر روز میبرمت پارک... سرسره بازی میکنی و تاب سوار میشی .دوست داری خودت از پله های سرسره بالا بری ..البته هنوز به تنهایی نمیتونی مامانم بهت کمک میکنه. اگر ولت کنم که چهار دست و پا میتونی از پله بالا بری ولی خوب سر تا پات رو خاکی میکنی واسه همینم من دستت را میگیرم و بهت کمک میکنم تا از پله های سرسره بالا بری و خودت سر میخوری پایین. سرسره را خیلی دوست داری.

وقتی میبرمت بیرون دیگه دلت نمیخواد برگردی خونه نزدیک خونه که میرسیم شروع میکنی به نق زدن و به سمت میدان اشاره میکنی یعنی "نریم خونه دوباره بریم بازی کنیم" خلاصه باید بغلت کنم و بیارمت تو خونه یه خورده گریه میکنی بعدش بهانه به به .شیر میخوری و از شدت خستگی توی بغل مامانی خوابت میبره.

قدم زدن هم دوست داری .با هم میریم بیرون دست مامانی را مهکم میگیری و با هم کمی قدم میزنیم.

.کتاب خواندن:

عاشق کتاب داستان هستی چند تایی کتاب داستان برات خریدم .خودت اشاره میکنی به کتابها..یعنی  یک کتاب واست بیارم وبخونیم .حالا خوندن این کتابها اینجوریه که شما روی هر شکلی که دست میذاری مامان بهت بگه که اون چیه.این کتاب که تمام شد برمیداری و میذاریش سر جاش و از مامان میخوای که یک کتاب دیگه واست بیاره.چهار تا پنج کتاب داستان اینجوری با هم میخونیم تا بالاخره از کتاب خوندن خسته میشی.

.راه رفتن روی پنجه پا:

جدیدا روی پنجه پاهات هم راه میری. من بهت میگم داری پا بلندی راه میری ؟!!خوشت میاد بازم همینجوری رو پنجه راه میری.

.شستن صورت:

بهت میگم: محسن صورتت را بشور ..دست ناز و کوچولوت را میکشی روی صورتت.

.کشیدن نقاشی:

یه دفتر داری. بهت مداد شمعی یا مداد رنگی میدم توش نقاشی میکشی(خط خطی میکنی).البته خودم هم باید بالای سرت بشینم و مواظبت باشم به خاطر اینکه تا غفلت میکنم مداد شمعی را توی دهنت میکنی.وقتی مدادت را تو دهنت بکنی اون موقع وسایل نقاشی را دیگه جمع میکنم.چونکه دیگه حریفت نمیشم. میفتی روی دنده لج و کلا دیگه به جای نقاشی کشیدن میخوای مداد شمعی بخوری  یا مدادات را پرت میکنی.

.شعر چشم چشم دو ابرو:

شعر چشم چشم دو ابرو را که برات میخونم با دستت روی صورت مامان چشم و ابرو و دماغ و دهن و گوش و بقیه...را نشان میدی. یه وقتایی هم که داری به به میخوری اشاره میکنی به چشمای مامان..یعنی برات شعر چشم چشم دو ابرو را بخونم.

"چشم چشم   دو ابرو  دماغ و دهن یه گردو

گوش گوش  دو تا گوش  موهاش نشه فراموش

چوب چوب یه گردن  اینم یه گردی تن

دست دست  دو تا پا  انگشتا و جورابا

ببین چقدر قشنگه  چه خوب داره میخنده"

.شمردن انگشتها:

انگشتای دستت را میشماری ...! البته با زبون خودت .یه چیزایی میگی و یکی یکی انگشتات را جمع میکنی.

.تلویزیون:

گر تلویزیون خاموش باشه سریع میری و روشنش میکنی

خودت کانال های تلوزیون را عوض میکنی و هر کانالی که دوست داری ببینی همونو میذاری باشه. تلوزیون از کنترل ما خارج شده...!!!

 امروز جمعه 23 اسفند 92.

  محسن ما امروز 17 ماه و 10 روزش شده.

.بوسه شفابخش:

یادم رفته بود اینو زودتر بنویسم.وقتی میخوری زمین هر جاییت که صدمه دیده باشه یا به قول معروف "اوف" شده باشه سریعا میای تا مامان یا بابا اون قسمت را بوس کنه تا خوب شه .جالب اینه که با یک  بوس زودی هم خوب میشه.چند ماهی هست که این کار را میکنی.

.اخ:

جدیدا بهت یاد دادم که یه چیزهایی اخ هستن و شما نباید بهشون دست بزنی .تقریبا به حرف گوش میکنی .وقتی من میگم اخ دست نزن خودت هم به آن چیز اشاره میکنی و میگی اخ.البته دیگه هی چند بار تکرار میکنی.

.ناز کردن گل ها:

میدونی که گل نازه .هر جایی که گل میبینی میری که اونو ناز کنی.گل های توی پارک  و گل های مصنوعی هم از نوازش شما بی نصیب نمیمونن.

.دستشویی رفتن:

چند روزیه که دیگه واسه شستنت روی دستم نمیگیرمت .با هم میریم دستشویی و اونجا میشینی تا مامان بشورتت.

.ماه:

یک هفته ای میشه که ماه را بهت نشون دادم.هر شبی که میریم بیرون به آسمان نگاه میکنی و ماه را به ما نشان میدی. اگه هم من ازت بپرسم:محسن ماه کجاست؟ با انگشتت به ماه توی آسمان اشاره میکنی.

 .نماز خواندن:

یکی دو ماهی میشه که مامان و بابا را توی نماز خواندن همراهی میکنی. تا اذان را میگن به همرا مامان میای  تا مامانی جانمازش را برداره و پهن کنه بعدش بلافاصله شما سر به سجده میگزاری( به جای پیشانی لبهایت را روی مهر میگزاری) و بعد بلند میشی و زیرلب یه چیزایی میگی و بعدش هم دو دستت را میبری بالا کنار گوشت و و با صدای بلند میگی"د  د  " این دد به معنای الله و اکبر هست. اینجا نمازت تمام شده.مهر را بر میداری و فرار میکنی .میری یه گوشه ای کنار مبل میشینی و زیر چشمی به مامان نگاه میکنی و قصد داری  یواشکی مهر را توی دهنت بگذاری که اینجا مامان میاد و مهر را ازت میگیره و خودش نماز میخونه.

امروز سه شنبه 27 اسفند 92.

چند روز دیگه به پایان سال 1392 باقی نمانده.و گل پسرم  دومین سال نو را به امید خدا تجربه خواهد کرد.

امشب هم چهارشنبه سوری سال 92 است.بنابراین از بیرون رفتن خبری نیست چونکه بسیار خطرناکه.

امروز آخرین حمام سال 92 را هم بردمت. نوبت حمام بعدی توی سال 1393 خواهد بود به امید خدا.

امسال زودتر از سالهای قبل به بروجرد میرویم. اگرخدا بخواهد لحظه سال تحویل بروجرد خواهیم بود.چرا که تصمیم داریم روز عید سر خاک باباجون برویم.

محسن بیدار شد.....!

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)