محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

محسن به مهد کودک میرود...

شنبه 25 مهر 1394.سوم محرم. محسن 3سال و10روزش شده. درست از روز تولد 3سالگیش 13 مهر 94 محسن را به مهد کودک فرستادم. البته سه روز توی کلاسشون نشستم و سه روز هم توی دفتر مهد و امروز اولین روزیه که محسن مهد کودکه ومن خانه. اولش که میخواد بره سر کلاس کمی بهانه میگیره و کمی هم گریه میکنه ولی به محض اینکه وارد کلاس میشه دیگه همه چیز خوبه و محسن روبه راهه.بیشتر از محسن این منم که اضطراب دوریه دلبندم اذیتم میکنه ولی خوب چه میشود کرد روند روزگار همین است و نمیشود بر خلاف مسیر رود شنا کرد. البته معمولا ساعت 9صبح محسن را به مهد میبرم و حول وحوش ساعت 12 و نیم یا1 ظهر به سراغ او میروم.محسن را خوشحال میبینم.گویا به او در مهد کلی خوش گذشته. ...
25 مهر 1394

محسن به آرایشگاه رفت...

امروز پنج شنبه 28 خرداد 1394 و اولین روز ماه مبارک رمضان 1436  قمری است. محسن را به آرایشگاه بردم .وقتی نوبتش شد خیلی راحت روی صندلی نشست و خانم آرایشگر براش پیشبند بست و موهاش را کوتاه کرد. محسن هم نهایت همکاری را با آرایشگر انجام داد.من هم همینطور تعجب میکردم ...! واقعا" میتونم بگم خیلی از این جور  مشکلات  مثل آرایشگاه نرفتن بچه ها و ترسیدنشون از آرایشگر خودشون به مرور زمان با بزرگتر شدن بچه ها حل میشوند و نباید بچه ها را وادار کرد که برخلاف میلشون و به زور کاری را انجام بدهند که دوست ندارند و یا از آن کار واهمه دارند.اگر واقعا با انجام ندادن اون کار اتفاق بدی نمی افته. محسن هم تا امروز زیر بار رفتن به آرا...
28 خرداد 1394

2سال و 8 ماهگی...

امروز سه شنبه 26 خرداد 94. دو روز دیگه ماه رمضان شروع میشود... کارهای جدید محسن... محسن هم نزدیکه وارد 2سال و 9 ماهگی بشه.این روز ها دیگه خوب میتونه سه چرخه سواری کنه .میبرمش دور میدان اونجا تند وتند پا میزنه و از سه چرخه سواریش لذت میبره.اسکوتر بازی هم بلده.جدیدا" یه 10 روزی هم میشه که کار با موس و کامپیوتر را یاد گرفته.از وقتی سی دی میشا و کوشا را براش گرفتم خیلی مشتاقانه پشت کامپیوتر میشینه و بازیهای آموزشی این سی دی را انجام میده . دو سه روز اول من خودم انجامش میدادم .بعد متوجه شدم به دست من نگاه کرده و خودش هم کار با موس را یاد گرفته .حالا خودش بازی میکنه.گاهی هم با  نرم افزارpaint  نقاشی هایی میکشه البته ب...
26 خرداد 1394

محسن دیگه پوشک نمیپوشه...

امروز پنجشنبه 7 خرداد 1394. 6 روز دیگه محسن 2 سال و 8 ماهش هم تمام میشود. محسن دیگه پوشک نمیپوشه شورت میپوشه.... ولی از پوشک گرفتن محسن خودش یک پروژه سخت بود که خدا را شکر با موفقیت به پایان رسید. شروع از پوشک گرفتن محسن: بعد از تعطیلات نوروز وقتی که به خانه خودمان برگشتیم سعی میکردم محسن را به دستشویی ببرم تا پوشکش خشک بماند.مخصوصا صبحها وقتی از خواب بیدار میشد.اولش استقبال نمیکرد ولی وقتی میدید بساط آب بازی توی دستشویی فراهمه تشویق میشد که بره دستشویی و اونجا جیشش را میکرد.ولی موقعی که شکمش میخواست کار کنه اصرار داشت که بیاد بیرون ونمیخواست دیگه بازی کنه و بعد از اینکه من پوشکش میکردم آقا کارشون را توی پوشک انجام میدادن.بعضی...
7 خرداد 1394

2سال و5ماه...

امروز یک شنبه 17 اسفند 93 . محسن مامان 4 روزیه که 2 سال 5 ماهش تمام شده. امروز خیلی خسته هستم. آخه محسن دیشب خوب نخوابید و مدام با گریه از خواب بیدار میشد.به همین خاطر مامان و بابا هم نتونستند خوب بخوابند.دلیلش را نفهمیدم شاید علتش سرفه کردنش بود.آخه یه کوچولو سرما خورده.یا شاید کل کل کردن سر شب من با او به خاطر مسواک زدن...! تل(tol) گرفتن: آخر هفته گذشته برای دیدن مامان جون به قم می رفتیم .بین راه محسن بیتابی میکرد متوجه شدم که تب دارد.محسن توی این 40 روز اخیر بار سومی بود که تب میکرد و بار چهارم در زمستان امسال.و هر بار هم که پیش دکتر میبردیم میگفت پرده گوشش متورم شده. بسیار نگران شدم آخه فقط 7 یا 8 روز از تمام شدن آنت...
17 اسفند 1393

2سال و3 ماه...

امروز سه شنبه 9 مرداد 93. هفته دیگه محسن 2 سال و 3 ماهش تمام میشود. درضمن عروسی آقا ایرج پسر عمو رضا هم هست. .کلمات جدید : سلام : ل ..لا..م ماشین : مانین آب نبات چوبی : آبوتی شربت : شایی زرد : موز قرمز : انار آبی : آبی قهوه ای : ایی سیاه : اه اه سبز : ابز کوه :پوه پارک : پاک سیب :ایب دکتر : دتی دارو : داوو زهرا : زری عمو : عمو عمه : عنه تعطیل : تطی   به چراغ راهنمایی دقت میکنه وقتی سبزه میگه و وقتی هم قرمزه میگه "او انار بابا نه"یعنی چراغ قرمزه و بابا نباید بره. خیلی خوب میپره.میره بالای مبل یا میز وپایین میپره...
9 دی 1393

2سال و2 ماه...

امروز یکشنبه 16 آذر1393. محسن 2سال و 2ماه و3 روزش شده. بعد از اینکه محسن را از شیر گرفتم تا مدتها هر شب 2 تا 4 بار از خواب بیدار میشد و شروع میکرد به گریه کردن.من هم به او شربت عسلی را که آماده کرده بودم میدادم میخورد ومیخوابید.کم کم تعداد دفعات بیدار شدنش کمتر شد و حالا خوابش خیلی بهتر شده و در طول شب 1 یا 2 مرتبه از خواب بیدار میشه ومیگه:"اون آبا"یعنی بهم شربت بدین.من یا باباش سریع بلند میشیم و محسن شربتی از عسل میخوره و میخوابه. .مسواک زدن: با مسواک زدن محسن خیلی مشگل داریم.زیر بار مسواک زدن نمیره.یه مدت جایزه مسواک زدنش برچسب بود حالا هم شربته.بهش میگم هر کسی که زودتر مسواک بزنه جایزه میگیره.رقیبش هم بابا سع...
16 آذر 1393

محسنم را از شیر گرفتم...

امروز جمعه 4 مهر 1393 . خیلی سخت بود بعد از 2 سال به جگر گوشه ام گفتم:" دیگه به به تلخ شده اه اه شده."محسن اولش بغض کرد و کمی گریه کرد ولی وقتی ضربدر روی سینه هایم را دید باورش شد که به به مامان اه اه شده .حتی حاظر نشد امتحانش کنه. خودم هم کمی گریه کردم ولی چاره  چیه...! ( با چسب سفید مخصوص پانسمان روی هر دو سینه ام ضربدر زدم) ظهر پنج شنبه 3 مهر 1393 مطابق با 29 ذی القعده 1435  سه مرتبه "سوره یس" را تلاوت کردم و به حضرت فاطمه (س) همه مادران مقرب درگاه خداوند تقدیم کرده و از ایشان کمک خواستم.وهمزمان با آن از هر دو سینه به محسن شیر دادم و بر اناری شیرین که مامانجون بهم داده بود دمیدم. تا از این انار به ...
4 مهر 1393

23ماهگی...

امروز سه شنبه 4 شهریور 93. خیلی وقته که سری به وبلاگ محسن کوچولو نزدم.واقعا با بزرگتر شدن بچه ها نگهداریشون هم زمان بر تر میشه . 9 روز دیگه محسن 23 ماهش تمام میشه و حدود 40 روز دیگه تولد 2 سالگیه پسر کوچولومه. این روز ها واقعا وقت نمیکنم بیام پشت کامپیوتر بنشینم.الان هم محسن  درخواب بعد از ظهرش به سر میبره و من هنوز نخوابیدم واسه همینه که اینجام. اتفاقات این 3 ماه را ثبت میکنم: .آزمایش خون: یک آزمایش خون از محسن گرفتیم به لطف خداوند همه چیز نرمال بود. ومیزان آهن خون محسن هم به اندازه نرمالش بود و دکتر گفت نیازی نیست بهش قطره آهن بدم.البته من 2 ماهی میشد که قطره آهن محسن را قطع کرده بودم. من هم از این قضیه کلی خوشحال...
4 شهريور 1393

20 ماهگی...

امروز دوشنبه 26 خرداد 1393. 13روزه که محسن20 ماهگیش را تمام کرده .یعنی الان 20 ماه و 13 روزش شده. 1 سال و8 ماه و13 روز. الان محسن خوابیده واسه همین من تونستم بیام وسری به وبلاگش بزنم. برای بار سوم  15 خرداد موهای محسن را  کوتاه کردیم.این بار هم مثل دفعه قبل (ایام نوروز) صفیه خانم توی بروجرد  موهاتو کوتاه کرد. بسکه جلوش بلند شده بود و میومد جلوی چشمت خاله صفیه دلش سوخت و دست به قیچی شد.من که خودم جرات نمیکنم دست به موهات بزنم.آخه بار اول  که خودم موهات رو زده بودم افتضاح شده بود...! .کامیون محسن: دو هفته پیش تقریبا همان روزکه 20 ماهگی محسن  تمام شد.واسش یه کامیون خریدیم که میتونه بشینه توش .وای خی...
26 خرداد 1393