محسن به مهد کودک میرود...

شنبه 25 مهر 1394.سوم محرم.

محسن 3سال و10روزش شده. درست از روز تولد 3سالگیش 13 مهر 94 محسن را به مهد کودک فرستادم. البته سه روز توی کلاسشون نشستم و سه روز هم توی دفتر مهد و امروز اولین روزیه که محسن مهد کودکه ومن خانه.

اولش که میخواد بره سر کلاس کمی بهانه میگیره و کمی هم گریه میکنه ولی به محض اینکه وارد کلاس میشه دیگه همه چیز خوبه و محسن روبه راهه.بیشتر از محسن این منم که اضطراب دوریه دلبندم اذیتم میکنه ولی خوب چه میشود کرد روند روزگار همین است و نمیشود بر خلاف مسیر رود شنا کرد.

البته معمولا ساعت 9صبح محسن را به مهد میبرم و حول وحوش ساعت 12 و نیم یا1 ظهر به سراغ او میروم.محسن را خوشحال میبینم.گویا به او در مهد کلی خوش گذشته.

سه روزی که خودم توی کلاسشون بودم دیدم که مربیشون(خاله شهلا)خیلی با بچه ها مهربونه. و با توجه به برنامه های آموزشی و سرگرم کننده ای که دارن حوصله بچه ها سر نمیره و بهشون خوش میگذره.

زبان...نقاشی...شعر ..خمیر بازی...خوراکی میانوعده...و ناهارو....همه این برنامه ها برای بچه ها جالب و سرگرم کننده است.

یکی از محاسن این مهدکودک اینه که کلاساشون دوربین داره و من میتونم از توی خونه محسن را ببینم و از شاد بودنش مطمئن بشم.این خیلی خوبه.بالاخره من محسن را به این خاطر مهد گذاشتم که چند ساعتی از روز بهش بیشتر از خانه خوش بگذره در ضمن روابط اجتماعی و حرف زدنش هم بهتر بشه.

 5 روز در هفته مهد باز است.پنج شنبه ها و جمعه ها که تعطیل هستن.تا آخر مهر محسن هر روز میره مهد ولی شاید از ماه دیگه 3 روز در هفته اون را به مهد بفرستم.البته هنوز نمیدونم باید ببینم چه پیش می اید.بستگی به استقبال خود محسن داره.اگه ببینم دوست داره هر روز بره که 5 روز در هفته میفرستمش وگرنه 3 روز در هفته .هزینش هم کمتر میشه."5 روز در هفته 530هزار تومان 3روز 320 هزار تومان."

مهد از ساعت 8 صبح است تا 4 بعدازظهر ولی همانطور که گفتم من محسن را 9 صبح نهایتا تا 1 ظهر میگذارم.در واقع غذاشو که بخوره میرم سراغش.

ان شا الله که خیر باشه.