محسنمحسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

محسن نی نی کوچولوی مامان پریسا و بابا سعید

2سال و5ماه...

1393/12/17 17:30
نویسنده : پریسا
16,936 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یک شنبه 17 اسفند 93 .

محسن مامان 4 روزیه که 2 سال 5 ماهش تمام شده.

امروز خیلی خسته هستم. آخه محسن دیشب خوب نخوابید و مدام با گریه از خواب بیدار میشد.به همین خاطر مامان و بابا هم نتونستند خوب بخوابند.دلیلش را نفهمیدم شاید علتش سرفه کردنش بود.آخه یه کوچولو سرما خورده.یا شاید کل کل کردن سر شب من با او به خاطر مسواک زدن...!

تل(tol) گرفتن:

آخر هفته گذشته برای دیدن مامان جون به قم می رفتیم .بین راه محسن بیتابی میکرد متوجه شدم که تب دارد.محسن توی این 40 روز اخیر بار سومی بود که تب میکرد و بار چهارم در زمستان امسال.و هر بار هم که پیش دکتر میبردیم میگفت پرده گوشش متورم شده.

بسیار نگران شدم آخه فقط 7 یا 8 روز از تمام شدن آنتی بیوتیک قبلی گذشته بود. علت تب کردنهای متوالی محسن یک طرف به زور دارو دادن بهش از طرف دیگه کلی فکرم را مشغول کرده بود.آخه محسن اصلا زیر بار دارو خوردن نمیره وما هر بار که مجبوریم بهش آنتی بیوتیک بدیم به زور وبا ناراحتی این کار را انجام میدهیم.

 دایی بهرام و صفیه خانم و علی و حسین و خاله بهار وزهرا هم به خانه مامانجون آمده بودند.محسن به قدری تب داشت که نای بازی کردن با بچه ها را هم نداشت.بالاخره  برای پایین آمدن تب بهش قطره استامینفن دادیم.تب محسن موقتا" پایین آمد و مشغول بازی با بچه ها شد. ولی دوباره بعد از 5 یا 6 ساعت تب  کرد. ما روز چهار شنبه به قم رفتیم و محسن چهار شنبه پنج شنبه و روز جمعه هم تب داشت.یعنی جمعه روز سومی بود که تب محسن ادامه داشت و به قول دکتر ها اگر بعد از 3روز تب قطع نشد باید آنتی بیوتیک را شروع کرد.و من همچنان نگران و ناراحت بودم که یهو پیش خودم گفتم نکنه چیزی توی گلوش گیر کرده باشه وتب کردنش به خاطر اون باشه و" تل گرفتن"از ذهنم گذشت. از صفیه خانم که پرسیدم گفت اتفاقا" ریحانه دختر خواهرش که همسن محسن هست مدام تل میشه و تب میکنه وقتی میبرنش پیش تل گیر و تلش را میگیرند(چیز هایی که در گلویش گیر کرده در می اورند).خوب میشه وتبش هم بند میاد.

آدرس تل گیر را از خواهر صفیه خانم گرفتم وهمان روز جمعه راهی تهران شدیم به منزل سیما خانم تل گیر رفتیم.پیرزنی بود سفید روی ومهربان که لباسهای ساده و تمیزی به تن داشت ولبخند میزد. دست راستش را زیر گلوی محسن گذاشت و ماساژ داد و3 مرتبه توی دماغ محسن فوت کرد و هر سه بار چیزهای از دهان محسن به بیرون میپرید.دست چپش را جلوی دهن محسن گرفته بود و آن چیزها توی دستش میریخت و او هم آنها را کف دست من میگذاشت. که مهمترین آنها یک تکه استخوان بود..!!! من به قدری هیجان و اضطراب داشتم که مدام به چیزهای بیرن آورده از گلوی محسن نگاه میکردم وپیش خودم میگفتم: آیا تب محسن پایین میاد...و تبش به خاطرگیر کردن این استخوان بوده؟؟؟ وباز اینکه این استخوان از کی توی گلوی محسن گیر کرده بود؟؟؟

به هر حال این بار اولی بود که من پیش یک تل گیر میرفتم و اگر دایی بهرام که خودش پزشک است این کار را تایید نمیکرد شاید من هم هیچوقت نمیرفتم و حتی اگر من میخواستم برم احتمالا بابا سعید قبول نمیکرد.چنانجه مامان جون هم مخالف این کار بود.

محسن جمعه شب تا صبح تب داشت و ما ناامید از نتیجه دادن تل گیری.ولی صبح روز شنبه دیگه تب نداشت و خدا را شکر تا امروز که یکشنبه است هنوز تب نکرده و ما هم دیگه مجبور نشدیم دوباره بهش آنتی بیوتیک بدیم.

معنی این تب نکردن محسن این است که تب کردنهای مکرر محسن احتمالا به خاطر گیر کردن آن تکه استخوان در گلویش بوده وبا بیرون آوردنش توسط یک تل گیر. به خواست خداوند محسن هم خوب شد.

باید بگم که علت اینکه تل گیری به ذهنم رسید این بود :" اول هفته گذشته  به همراه اقا سعید به خاطر زخم اثنی اشر او پیش دکتر صرافان متخصص طب سنتی رفتیم.زمانی که ما توی اتاق دکتر بودیم خانم دکتر با یکی از مریضهایش تلفنی صحبت میکرد و به او میگفت که برای درمان گوش دردش به جای طب سوزنی پیش یک تل گیر رود." این شد که تل گیری که اصلا به آن فکر هم نمیکردم در خاطرم جای گرفت و  این برای من نشان دهنده قدرت و محبت خداست. و اینکه هیچ چیز بی حکمت نیست.

اینجا قم حرم حضرت معصوممه(س) است:

                                                          

 

                                                          

آرزو میکنم هیچ بچه ای  در هیچ کجای دنیا مریض نشود.واینکه جامعه پزشکان هم تل گیری را به عنوان یک درمان بپذیرند و این فن گسترش پیدا کند تا همه بتوانند از آن بهره مند شوند.

نوبت اینست که تا محسن از خواب بیدار نشده کمی هم از شیرین کاریهایش  بنویسم.

.چیدمان های محسن:

جدیدا" محسن اسباب بازیهایش را به اشکال و نظمی خاص دور هم در یک گوشه از اتاق میچیند. و کسی هم اجازه دست زدن به آن را ندارد.من چند تا عکس از این چیدمانها گرفتم .جالبه.قبلا اسباب بازیهایش را پخش وپلا میکرد و حالا به صورتی خاص آنها را جمع میکند.

                                                     

 

 

این هم عکس ریخت و ‍جاش محسن که خوشبختانه از سرش افتاده:

بدون شرح:

                                                        

.کل کل مامان ومحسن:

هنوز با مسواک زدن و دستشویی رفتن محسن مشکل دارم از هر دو کار خوشش نمی آید ومن باید با خواهش و التماس و وعده جایزه او را راضی به انجام این کارها بکنم .گاهی هم سر این قضیه با هم دعوایمان میشود.که بالاخره با وساطت بابا سعید قضیه حل میشود.چشمک

.محسن میگه:

مامان وبابا : مامانی و بابانی

وقتی مهد کودک میبینه میگه :"محسن اااه(بزرگ شده) یعنی که بزرگ شده و دوست داره بره مهد کودک.واگر هم شب باشه میگه "تطی" یعنی مهد کودک تعطیله.

پارکینگ: پاکین

اتاق: اتا

به خوراکیهایی که توی سوپرمارکتها گیر میاد مثل پفک و شکلات و کیک و... میگه:"نام نام اه اه". و در ادامه با انگشتش نشون میده که یه کوچولو میخورم اااه(زیاد) نمیخورم.آخه من بهش گفتم نباید این جور خوراکیها را زیاد بخوره دلش درد میگیره وکوچولو میمونه.

گربه : میو

سگ: هاپو

فیلم : فیلم

پرتقال و نارنگی :نارن نی

نارنجی :نارن نی

توپ بازی : توبازی

آب بازی: آبازی

دست شویی: دچیش

پی پی : چیش اااه

دندان : دنی

موس کامپیوتر بابا : مس بابا

بیسکوییت :بی بی

صندلی و پیشبند : نانی

دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد.

خیلی چیز ها را میگه حرف زدنش بهتر شده.

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)